بسم الله الرّحمن الرّحیم
« اَللّهُمَّ ارْزُقْنا توفِیقَ الشَّهادَةِ فی سَبِیلِکَ »1
ای پناه بی پناهان! یا غیاث المستغیثین! چگونه شکرت را به جای آورم در حالی که مرا از چشمه زلال هدایت برخوردار کردی و خود را به من شناساندی.
درود و سلام بر رهبران توحید از آدم تا خاتم و از محمد(ص) تا صاحب الزّمان(عج) و با درود و سلام بر وارث انبیا و امامان، خمینی کبیر، رهبر مستضعفان جهان.
با سلام و صلوات به ارواح پاک و مقدّس شهدا و آنان که از قطره قطره خونشان
فریاد رسای اجرای احکام اسلامی و خودسازی و چگونه زیستن به گوش میرسد.
آری، ما باید تمام هستی خود را وقف جهاد مقدّس نماییم چرا که عزّت و شرف ما در گرو اسلام می باشد. ای عزیزان! و ای امّت دلاور! و ای جوانان غیور! به فضای عطرآگین جبههها سفر کنید تا عظمت قیامت را با جانتان لمس نمایید. ای امّت حزبالله! و ای مردم همیشه در صحنه، بعد از شهادتم راهم را ادامه دهید و نگذارید سلاحم به زمین بیفتد.
توصیّهای که به دانش آموزان عزیزم دارم این است که شما امید آینده اسلام و مسلمین میباشید. بدانید که مسؤولیت شما هم بسیار خطیر است چرا که شما همه چیز را میفهمید و دشمنان اسلام و انسانیّت را میشناسید و از مکرها و خونریزیهای دشمن آگاهید و میدانید که تنها انقلاب اسلامی است که مجروحین و زجر کشیدگان جهان را امیدوار نموده است لذا شما دانش آموزان عزیز! مستحکم و امیدوار باشید که سیاهیها
پایان میپذیرد و فجر صادق میرسد.
توصیّه به برادران بسیجی این است که همیشه آماده جهاد در راه خدا و همیشه پشتیبان ولی فقیه باشید و حرف مسؤولین خود را گوش دهید که اطاعت از فرماندهی اطاعت از امام است.
توصیّهای که به خانواده عزیزم دارم این است که بدانید، من بر اساس رسالت و مسؤولیتی که حس نمودم و برای برقراری حکومت الله به جبهه آمدم.
پدر عزیزم! از تو تشکّر میکنم که ابراهیم وار اسماعیل خود را به قربانگاه فرستادی. پدرجان! از اینکه نتوانستم در پیری عصای دستت باشم شرمندهام.
مادر عزیزم! تو بعد از خدا، مهربانترین و عزیزترین موجود در نزد من هستی، مرا
حلال کن و اگر من شهید شدم برایم گریه نکن و لباس سیاه مپوش و همانند مادرانی باش که جوانان خود را در راه خدا دادند و صبر پیشه نمودند.
از برادرانم میخواهم که مانند امام سجّاد چون کوهی استوار در مقابل دشمنان کوردل بایستند و بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند نگذارند که سلاحم بر زمین بیفتد.
خواهران عزیزم از شما میخواهم که حجاب اسلامی را در هر جا که هستید حفظ کنید و مثل زینب(س) استوار و ثابت قدم باشید.
والسّلام
30/10/1366
شهید سال اوّل دبیرستان در رشتهی ریاضی و فیزیک بوده که به علّت عاشق جبهه و جنگ بودن درس و مشق را رها کرده و در مورّخهی 5/6/1365 جهت آموزش، به مرکز آموزشی گهرباران اعزام و تا مورّخهی 20/7/1365، آموزش اعزام به جبهه را گذراند. در مورّخهی 25/7/1365 الی 5/9/1365 در منطقهی عملیاتی لشکر 25 کربلا به عنوان تکتیرانداز مشغول خدمت بوده و یک سال بعد از آن؛ یعنی، در تاریخ 19/11/1366 به منطقهی حلبچه اعزام و به عنوان آرپیجیزن مشغول انجام وظیفه بوده که در تاریخ 27/12/1366، جام شیرین شهادت را به علّت درگیری مستقیم و شیمیایی شدن، سرکشیده و به لقاءالله پیوست.
شهید عزیز ما از نظر اخلاقی شوخطبع بوده و با همهی افراد رفتار دوستانه داشته و همگی او را دوست داشتند. شهید عزیز ما در مورخهی 4/1/1367 بعد از تشییع در شهرستان قائمشهر در محلّ تولّدش روستای باغ دشت، گلزار شهدا، آقا سیدحیدر به خاک سپرده شد.
شهید عزیز ما کسی نبود که. عقل و عشق را به پای خوشیهای گذرا و لذّات آنی مصروف دارد، و از لدّت عالی و روحانی غافل باشد، بلکه متوجّهی عشق مقدّس بوده که باقی و متعالی به معشوقی بوده که صمد و سرمد است، و غیر از وجه او همه چیز را محکوم به هلاکت میدانست، لذا جدایی از خانواده و جرا حتهای جبهه، شب زنده داریها و نالههای شبگیر او ، حاکی از این حقیقت است که زنده و پاینده به عشق دلبرند، و خوش دارند که در این مسیر مردانه و صادقانه جان سپارند.
در پایان خاطرهای از شهید عزیز نقل میشود:
یک روز در منزل تصمیم گرفت که وصیّت نامهی خود را در نوار کاستی ضبط کند، در هنگام ضبط، مادرش وارد اتاقش شد و بدون اینکه او متوجّه شود به صحبتها و وصیّتهای او گوش میداد و گریه میکرد، در این هنگام شهید عزیز ما، متوجّه مادر شد و مادر گفت: فرزند عزیزم، داری چه کاری انجام میدهی؟ در جواب فرمود:
مادر عزیزم! اشکهایت را پاک کن. روزی برایم گریه کن که شهید شدم ولی مادر مهربانم از تو خواهش میکنم که به خاطر من لباس سیاه مپوش و به مادران دیگر شهدا دلداری بده.
خاطرهی دیگری که نقل میکنند این است که:
پدر شهید خود نیز از رزمندگان اسلام بوده، وقتی در جبههی حقّ علیه باطل بوده، نامهای دریافت میکند و میبیند که در نامه از او تقاضا میشود که به پشت جبهه برگردد و فرزند او ( سیدجواد ) مینویسد چون من جوانترم باید به جبهه بروم و در راه اسلام از دین و میهن خودم دفاع کنم.